سلام
من همیشه دوست داشتم خانهای درنقطه ای از جهان داشته باشم که پر از کودکان رنگی از سراسر دنیا. کودکان جنگ زده و رنج دیده تا شوق چشمانشان تمام نشود. دوست داشتم به مهربانی های جهان کمک کنم و جا پای انسانهای قهرمان آن سالها بگذارم که بسیار بیشتر از اکنون بودند.
من با همراهی همین رویا، مددکاری اجتماعی خواندم و در همین نقطه دنیا که ریشه داشتم ماندم و در سازمان های مردم نهاد زیادی کار کردم. پروژه نوشتم و در راستای توانمندسازی کودکان و زنان فعالیت کردم. کودکان مهاجر عزیز بسیاری دیدم تا هفت سال پیش که بهار بود، من به اتاق درمان رفتم و تصمیم گرفتم این بار نوع دیگری از فعالیت های اجتماعی و انسانی را تجربه کنم.
خانه مینا بهار ۹۷ در میدانی که تک کاج بسیار زیبایی دارد، خانه ای شد برای رسالتم که شکوفایی انسان است آن زمان که تاریکی های جهان، جاناش را بی قرار کردهاست.
من آزاده زمانی در بهار ۱۴۰۳ میتوانم بگوبم رویاهای ما واقعی نمیشوند، مسیرهای درست تری پیدا میکنند.
آذر 1402